سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لوگوی دوستان
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
ابر برچسب ها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 196712
تعداد کل یاد داشت ها : 87
آخرین بازدید : 103/2/5    ساعت : 8:10 ع

نمى ‏دانم داستان پیرمردی را شنیده ‏اید که مى‏ خواست به زیارت برود اما وسیله‌‏ای برای رفتن نداشت.
به هر حال یکی از دوستان او، اسبی برایش آورد تا بتواند با آن به زیارت برود.
یکی دو روز اول، اسب پیرمرد را با خود برد و پیرمرد خوشحال از این که وسیله‏‌ای برای سفر گیر آورده، به اسب رسیدگی می ‏کرد، غذا می ‏داد و او را تیمار می ‏کرد. اما دو سه روز که گذشت ناگهان پای اسب زخمی شد و دیگر نتوانست راه برود.
پیرمرد مرهمی تهیه کرد و پای اسب را بست و از او پرستاری کرد تا کمی بهتر شد. چند روزی با او حرکت کرد اما این بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پیرمرد تهیه مى ‏کرد اسب لب به غذا نمى ‏زد و معلوم نبود چه مشکلی دارد.
پیرمرد در پی درمان غذا نخوردن اسب، خود را به این در و آن در مى ‏زد اما اسب هم چنان لب به غذا نمى ‏زد و روز به روز ضعیف ‏تر و ناتوان ‏تر مى ‏شد تا این که یک روز از فرط ضعف و ناتوانی نقش زمین شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمی شد. این بار پیرمرد در پی درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستاری می‏ کرد.
روزها گذشت و هر روز یک اتفاق جدید برای اسب مى‌‏افتاد و پیرمرد او را تیمار مى‏ کرد تا این که دیگر خسته شد و آرزو کرد ای کاش یک اتفاقی بیفتد که از شرّ اسب راحت شود. آن اتفاق هم افتاد و مردی که اسب پیرمرد را دید خواست آن را از پیرمرد خریداری کند. پیرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت.
وقتی صاحب جدید، سوار بر اسب دور مى ‏شد، ناگهان یک سؤال در ذهن پیرمرد درخشید و از خود پرسید من اصلاً اسب را برای چه کاری همراه خود آورده بودم؟ اما هر چقدر فکر کرد یادش نیامد اسب به چه دلیلی همراه او شده بود!
پس با پای پیاده به ده خود بازگشت و چون مدت غیبت پیرمرد طولانی شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان این که از زیارت برمى‏ گردد، زیارتش را تبریک گفتند! تازه پیرمرد به خاطر آورد که به چه هدفی اسب را همراه برده و اهالی ده هم تا روزها بعد تعجب می ‏کردند که چرا پیرمرد مدام دست حسرت بر دست می‏ کوبد و لب می‏ گزد!!


بسیاری از ما در زندگی محدود خود، مانند این پیرمرد، به چیزها یا کارهایی مشغول مى‏‌شویم که ما را از رسیدن به هدف واقعی ‏مان باز مى ‏دارند ولی تا موقعی که مشغول آن ها هستیم، چنان آن ها را مهم و واقعی تلقی می‏ کنیم که حتی به خاطر نمى‏ آوریم هدفی غیر از آن ها هم داشته ‏ایم!






برچسب ها : عبرت  , حکایت  ,


مطلب بعدی : برهان مشتری        مطلب قبلی : سخت ترین لحظات




+ فریاد صادق آل محمد (ص) و پیشوای مذهب جعفری: گروهی هستند که ادعای پیروی از من دارند و سنگ محبت و ولایت ما را به سینه می زنند... درحالیکه به خدا قسم، من امامشان نیستم... خدا لعنتشان کند... هر چه می پوشم پرده دری می کنند... می گویم چنین و چنان و می گویند نه، منظورش چنان و چنین است... *من، تنها امام آن کسی هستم که مرا اطاعت کند*.



+ سلام بر یاوران مهدی



+ بلندگوی داعش و تکفیریهای کثیف نشوید: اخبارهای دروغ پیشروی های آنهاکه اکثرا به وسیله سیستم خبری آمریکاومتخصصان جنگ روانی آنها ونیروهای نفوذی آنها در واتس آپ ودیگرمسنجرهاپخش می شود را پخش نکنید،عکسها و فیلمهای قتل و غارت آنها که غالبا به وسیله خود آنها در محیط مجازی پخش می شود برای تضعیف روحیه مسلمانان شیعه وسنی را پخش نکنید وبه جای اینهاپیروزیهای مسلمانان و نصرت خداوند را تذکر دهید.



+ *ضمن تبریک حلول ماه شعبان المعظم به تمامی دوستان عزیز* تنها ماهی که هیچگونه شهادت و عزاداری در آن وجود ندارد ماه شعبان است که ولادت امام حسین علیه السلام در آن است و تنها ماهی که هیچگونه ولادت و جشنی آن وجود ندارد ماه محرم است که شهادت امام حسین (ع) در آن است.* جان عالم به قربان اباعبدالله الحسین علیه السلام* فایل صوتی پنج دقیقه ای در باب عظمت مناجات شعبانیه از امام خمینی قدس سره ضمیمه شده است.



+ +



+ *پیامبر رحمت (ص)* : هر جوانی که در دانش و عبادت رشد کند تا بزرگ شود، خداوند متعال در قیامت پاداش هفتاد و دو صدیق به وی می بخشد.



+ بنیان مرصوص(چند سفارش ناب از آیت الله قرهی)



+ *هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله*



+ *گفته بود:* در راهپیمایی 22 بهمن من را هم ببر.



+ *ما بی خیال مرقد زینب(س) نمی شویم روی تمام سینه زنانت حساب کن *