سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لوگوی دوستان
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
ابر برچسب ها
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 34
کل بازدید : 196041
تعداد کل یاد داشت ها : 87
آخرین بازدید : 103/1/10    ساعت : 12:21 ص

نمى ‏دانم داستان پیرمردی را شنیده ‏اید که مى‏ خواست به زیارت برود اما وسیله‌‏ای برای رفتن نداشت.
به هر حال یکی از دوستان او، اسبی برایش آورد تا بتواند با آن به زیارت برود.
یکی دو روز اول، اسب پیرمرد را با خود برد و پیرمرد خوشحال از این که وسیله‏‌ای برای سفر گیر آورده، به اسب رسیدگی می ‏کرد، غذا می ‏داد و او را تیمار می ‏کرد. اما دو سه روز که گذشت ناگهان پای اسب زخمی شد و دیگر نتوانست راه برود.
پیرمرد مرهمی تهیه کرد و پای اسب را بست و از او پرستاری کرد تا کمی بهتر شد. چند روزی با او حرکت کرد اما این بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پیرمرد تهیه مى ‏کرد اسب لب به غذا نمى ‏زد و معلوم نبود چه مشکلی دارد.
پیرمرد در پی درمان غذا نخوردن اسب، خود را به این در و آن در مى ‏زد اما اسب هم چنان لب به غذا نمى ‏زد و روز به روز ضعیف ‏تر و ناتوان ‏تر مى ‏شد تا این که یک روز از فرط ضعف و ناتوانی نقش زمین شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمی شد. این بار پیرمرد در پی درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستاری می‏ کرد.
روزها گذشت و هر روز یک اتفاق جدید برای اسب مى‌‏افتاد و پیرمرد او را تیمار مى‏ کرد تا این که دیگر خسته شد و آرزو کرد ای کاش یک اتفاقی بیفتد که از شرّ اسب راحت شود. آن اتفاق هم افتاد و مردی که اسب پیرمرد را دید خواست آن را از پیرمرد خریداری کند. پیرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت.
وقتی صاحب جدید، سوار بر اسب دور مى ‏شد، ناگهان یک سؤال در ذهن پیرمرد درخشید و از خود پرسید من اصلاً اسب را برای چه کاری همراه خود آورده بودم؟ اما هر چقدر فکر کرد یادش نیامد اسب به چه دلیلی همراه او شده بود!
پس با پای پیاده به ده خود بازگشت و چون مدت غیبت پیرمرد طولانی شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان این که از زیارت برمى‏ گردد، زیارتش را تبریک گفتند! تازه پیرمرد به خاطر آورد که به چه هدفی اسب را همراه برده و اهالی ده هم تا روزها بعد تعجب می ‏کردند که چرا پیرمرد مدام دست حسرت بر دست می‏ کوبد و لب می‏ گزد!!


بسیاری از ما در زندگی محدود خود، مانند این پیرمرد، به چیزها یا کارهایی مشغول مى‏‌شویم که ما را از رسیدن به هدف واقعی ‏مان باز مى ‏دارند ولی تا موقعی که مشغول آن ها هستیم، چنان آن ها را مهم و واقعی تلقی می‏ کنیم که حتی به خاطر نمى‏ آوریم هدفی غیر از آن ها هم داشته ‏ایم!






برچسب ها : عبرت  , حکایت  ,


      

سلام!...

سخت آشفته و غمگین بودم

به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم ...

ادامه مطلب...




برچسب ها : عبرت  , سهراب سپهری  ,


      

نمی‌دونم چقدر داستانش واقعی است؛ ولی مؤمن از هر چیزی عبرت می‌گیرد


ای کاش ...

حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می‌رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت، مراسم شبهای قدر، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می‌کرد اگر کسی می‌خواست دخترش را شوهر بدهد و یا برای پسرش زن بگیرد با شیخ هادی مشورت میکرد و در آخرهم شیخ خطبه عقد را جاری میکرد، اگر کسی در محله فوت میکرد شیخ هادی برای او نماز میت می‌خواند و کارهای بسیاردیگر ...
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم، منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حین در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد.
و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد، خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت، حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب !!!فرادا می‌خوانم خلاصه این ماجرا بین متدینین پیچید، من و دوستانم برای رضای خدا همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند، زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت، بچه‌های شیخ هم برای این آبروریزی، پدر را ترک کردند.
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است؟ آیا جاسوس است؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله‌ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ...، ما هم بهمراه دوستان و متدینین خوشحال از این پیروزی، در پوست خود نمی‌گنجیدیم، بعد از مدتی از حوزه علمیه یک طلبه‌ی جوان فرستادند و اوضاع به حالت عادی برگشت.
بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد.
روز بعد وقتی می‌خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم، درحال خارج شدن از دستشویی ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم !!! چشمانم به سیاهی می‌رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند، نکند آن بیچاره هم می‌خواسته جای آمپول را آب بکشد!؟ !؟ نکند؟ !؟ ! نکند؟ !؟ !
دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم.. خانواده‌اش را نابود کردیم و ...
از فردا سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت: شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می‌خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست، شما او را می‌شناسید؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند، خانواده‌ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی‌توانم در این شهر بمانم، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند، بعد از این جملات گفت: قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند من هم هرکاری کردم که مانعش شوم نشد او گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم، او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم‌ای کاش آن موقع کور می‌شدم و این جنایت را نمی‌کردم‌ای کاش حاج علی آن موقع بجای گوش دادن به حرفم توی گوشم میزد‌ای کاش‌ای کاش ... و این‌ای کاش‌ها که بیچاره‌ام می‌کرد.
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می‌گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.

دوستان، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می‌بریم؟ !
زندگی‌ها را نابود می‌کنیم؟ !
بخاطر خدا چه ظلم‌هایی که نمی‌کنیم؟ !
بخاطر خدا دعایم کنید
آیا خدا از گناهم می‌گذرد؟
چه خاکی باید به سرم بریزم؟  ... ...
ای کاش و‌ای کاش ....






برچسب ها : عبرت  ,


      

پرستاری در یکی از بیمارستان‌های استرالیا که ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بوده، بر اساس گفته‌های بیماران در آخرین لحظات عمر عمده ترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمع آوری و دسته بندی کرده است به گفته وی متداول ترین مورد پشیمانی افراد این بوده‌ای کاش آنقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.این پرستار به نام «برونی ویر» آخرین گفته ها، آرزوهای بربادرفته و حسرت‌های این افراد را ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. مطالب این وبلاگ چنان مورد توجه قرار گرفت که وی براساس آن کتابی نوشته است به نام «پنج پشیمانی عمده در لحظه مرگ» برونی ویر در کتاب خود اشاره می‌کند که اکثر افراد در لحظاتی که در انتظار مرگ هستند، دید بسیار دقیق و روشنی راجع به زندگی خود و زندگی به طور کلی پیدا می‌کنند و کسانی که هنوز عمری برای آنها باقی مانده با توجه به این مطالب شاید بتوانند از تجارب دیگران بیاموزند.وی می‌گوید که وقتی از این افراد در مورد اشتباهات، آرزوهای برباد رفته و یا موارد پشیمانی سئوال می‌شد اکثر آنها به موارد مشابهی اشاره می‌کردند.روزنامه گاردین چاپ لندن، برمبنای گفتگو با نویسنده این کتاب فهرست پنج مورد عمده از پشیمانی در لحظه مرگ را به طور خلاصه منتشر کرده است.

1‌.‌ای کاش من شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری می‌کردم که حقیقتا تمایل من بود و نه به شیوه‌ای که دیگران از من انتظار داشتند.
این موضوع یکی از عمده ترین موارد پشیمانی درمیان اکثر افراد بوده است. وقتی که لحظات پایانی زندگی فرا می‌رسد بسیاری از افراد به خوبی درمی یابند که بخش عمده‌ای از آمال و آرزوهای خود را عملی نکرده اند. آنها در می‌یابند که دلیل مرگ آنها تا حد زیادی به تصمیم‌هایی که در طول زندگی گرفته‌اند بستگی داشته است. سلامت شاید بزرگترین منبع آزادی و آزادی انتخاب است و معمولا افراد تا زمانیکه زندگی آنها به خطر نیافتاده قدر این نعمت را نمی‌دانند.

2‌.‌ای کاش من اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.
معمولا بیماران مرد از این نکته شکایت داشتند. آنها دوران کودکی فرزندان و همدهمی با همسر خود را به خاطر ساعات کار طولانی از دست داده بودند. ولی در مورد نسل قدیم که درصد کمتری از زنان شاغل بوده‌اند این موضوع کمتر در میان بیماران زن رایج بود. تمام مردانی که در بستر مرگ با آنها صحبت شده از سپری کردن ساعات و روزهای طولانی در محیط کار پشیمان بودند.

3‌.‌ای کاش من شهامت بیان احساسات خود را داشتم.
بسیاری از افراد درمقاطع مختلف زندگی و یا در شرایط گوناگون برای حفظ مناسبات مسالمت آمیز با دیگران از بیان صریح احساسات خود طفره می‌روند. به همین خاطر زندگی آنها از آن چیزی که واقعا باید باشد فاصله می‌گیرد و یا آنها هیچگاه آن کسی نخواهند شد که آرزو و یا توانایی آن را داشته اند. بسیاری از افراد تحت تاثیر تلخکامی و یا ناکامی‌های ناشی از مماشات با دیگران و محیط به بیماری‌های جدی مبتلا می‌شوند.

4‌.‌ای کاش تماس با دوستان را حفظ کرده بودم.
خیلی از افراد تا لحظات پایانی عمر قدر دوستان خوب و یا حفظ تماس با دوستان قدیمی را نمی‌دانند و معمولا در فرصت کوتاه قبل از مرگ امکان جستجو و پیدا کردن این دوستان قدیمی فراهم نیست. بسیاری از افراد چنان در زندگی خود غرق می‌شوند که به سادگی تماس با دوستان را فراموش کرده و یا کلا حذف می‌کنند. بسیاری در لحظات پایان عمر خود از اینکه برای دوستی و روابط خود ارزش کافی قایل نبوده‌اند دچار پشیمانی می‌شوند.

5‌.‌ای کاش به خودم اجازه می‌دادم که شادتر باشم.
این مورد از پشیمانی در کمال تعجب بسیار عمومیت دارد. بسیاری از افراد تا لحظات پایانی عمر خود متوجه نشده بودند که شاد بودن در حقیقت یک انتخاب است. بسیاری سالیان عمر خود را با تکرار عادات و الگوهای همیشگی زندگی خود طی کرده بودند. بسیاری به اصطلاح «آرامش» ناشی از تکرار الگو و عادات همیشگی را بر تغییر ترجیح داده بودند. و این هراس از تغییر هم جنبه‌های فیزیکی و هم جنبه‌های احساسی و عاطفی زندگی را شامل می‌شود.

روزنامه «گاردین» در پایان این فهرست خلاصه از پنج مورد پشیمانی بزرگ در لحظات پایانی زندگی، از خوانندگان خود می‌خواهد تا عمده ترین مورد پشیمانی خود را بازگو کرده و بگویند برای تغییر روند زندگی و پرهیز از پشیمانی‌های بزرگ در آخر راه، چه تدبیر و چه تغییری را در نظر خواهند گرفت.

هر چند این نوشته‌، از دیدگاهی کاملا جامعه‌شناسانه و شاید بدون در نظر گرفتن مفاهیم دینی نوشته شده، اما بسیاری از نتایج رو می‌شه با رویکرد اعتقادی هم دید.اینکه به شهادت قرآن، بسیاری از انسان پس از مرگ از خدا تقاضا می‌کنند به دنیا برگردند تا آنچه از اعمال صالحی رو که ترک کرده بودند، انجام بدن، و البته بهشون گفته میشه هرگز (مفهوم آیات 99 و 100 سوره مبارکه مومنون) نشانه‌ی پشیمانی انسان‌ها در هنگام مرگه.






برچسب ها : مرگ  , عبرت  ,


      

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
 
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست…





برچسب ها : عبرت  ,


      

آجرک الله بقیه الله

به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه ‏اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند،گردن بند،و گوشواره ‏هاى آنها را از تن‏شان بیرون آورده است...در حالى که هیچ وسیله‏ اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته‏ اند،آنهابا غنیمت فراوان برگشته ‏اند بدون اینکه حتى یک نفر از آنها زخمى گردد و یا قطره ‏اى خون‏ از آنها ریخته شود اگر به خاطر این حادثه مسلمانى از روى تاسف بمیرد ملامت نخواهد شد،و از نظر من‏ سزاوار و بجا است!
(نهج البلاغه خطبه 27) 
*عکسهای دلخراش توسط لینکها قابل مشاهده است*

ای اقیانوس  عدالت ، یا مهدی ...
ای فرزند خلف زهرا و ای علی حاضر و امام زمان...
برخیز و ببین و بشنو صحبت از خلخال یک پیرزن یهودی نیست سخن از تجاوز به پنج هزار زن مسلمان است .
سخن از جنین هایی است که از رحم مادر بیرون کشیده می شوند.
سخن از انسانهایی است که زنده زنده در آتش سوختند ،نه یک نفر و نه ده نفر که بیست هزار نفر...
ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس
برگرد ...
برگرد...
برگرد آقا جان اینها می گویند بودایی ها صلح طلب هستند
اینها می گویند باید "دالایی لاما " را الگوی صلح خویش قرار دهید ... همو که بوسه بر دست شیمون پرز زد و در برابر دیوار ندبه شاید چنین روزی را آرزو می کرد...

یا ابا صالح ای صلاه روز آدینه برگرد...
اینان که در میانمار به خاک و خون کشیده می شوند مسلمانند و حب رسول خدا در دل دارند.اینان روزی پنج مرتبه تو را اقامه می کنند هرچند نمی دانند. مولا جان تو را به علی اصغر های بیگناه این امت برگرد..
عکس دلخراش کودک غرق شده در آب

برگرد ...
اعتراف می کنیم بی تو نمی توانیم  برگرد..
جهان تشنه عدالت فرزند علی است
مولای آوارگان و مظلومان  تو را نشاید که آه و فغان بیوه زنی را بشنوی و اجابت نکنی ...

تو امام زمانی ، یابن امیرالمومنین برگرد اینها مسلمانند.
سخن از خلخال نیست ، حرف ناموس است.
تو امام زمانی ، یابن امیرالمومنین برگرد اینها مسلمانند.
عکس دلخراش پیکر بی جان زن مورد تجاوز واقع شده

مولا جان قمه به دستان بودایی به  هیچ کس رحم نمی کنند... برگرد.
مولا جان اینجا اگر سگ یک یهودی را برانند شورای امنیت قطعنامه صادر می کند،
برگرد ... شورای امنیت صدای این ظلم کبیر را نمی شنود، اینها گوش ها شان بدهکار ما نیست.
آقا جان سخن از سرخ پوشان یزیدی نیست حرف سرخ جامگان بودایی است.
آقا جان، خانم کلینتون که به میانمار رفت به یمن قدومش تا کنون بیست هزار نفر را قربانی کرده اند.هیچ کس هیچ چیز نمی گوید گویی اتفاقی نیافتاده.
مولا جان اینجا هم  برای سرهای بریده هدیه می دهند خانم اشتون گفت تمام تحریم های دولت میانمار لغو خواهد شد چرا که اصلاحات را آغاز کرده است.
مولا جان اینجا اصلاحات یعنی مسلمان کشی ...
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُون
آقا جان سخن از خلخال نیست سخن از خیمه سوزانی دیگر است...سخن از اصحاب اخدود است همانی که اینها هلوکاست می نامند...
عکس دلخراشی از هولوکاست واقعی در میانمار

سخن از خلخال نیست حرف اشک های روان بر گونه هاست...


آقا جان سخن از خلخال نیست حرف نشستن عمود های آهنین بر سر هاست ...

عکس دلخراش سرهای متلاشی شده

آقا جان سخن از خلخال نیست حرف حلقوم های بریده است... اینجا یه جای این که سر ها را به نیزه کنند نیزه را در سرها می کنند...
اینجا آب را بر مسلمانان نبستند ، مسلمانان را به آب بستند...


تو را به ریش به خون خضاب شده ، تو را به گونه به خاک کشیده شده ،تو را به پیشانی شکسته برگرد...

برگرد فقط برگرد ... هیچ اتفاق دیگری مرا آرام نخواهد کرد...
به امید ظهور مولی  و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است...





برچسب ها : عدالت  , امام زمان(عج)  , حقوق بشر!!!  , عبرت  ,


      

 

یا من یعطی من سئله

 یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمه

اعطنی بمسئلتی ایاک جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره

واصرف عنی بمسئلتی ایاک جمیع شر الدنیا و شر الاخره

...

به محضر مبارک علامه ملا محمد تقى مجلسى(مجلسی پدر) گفت: آقا جان! دیوار به دیوار خانه ما یک همسایه دارم، خیلى آدم بى‏ دین است، چه کنم؟ جایم را هم نمى‏ توانم عوض کنم، پول هم ندارم، زبانى هم ندارم که او را با خدا آشتى بدهم، چه کنم؟
فرمودند: ببین یک شب مى‏ توانى دعوتش کنى، من هم مى‏ آیم، دو کلمه با او حرف بزنم
گفت: نمى‏ دانم مى‏ آید یا نه.
آمد به آن شخص لات مسلک گفت: ببخشید! ما همسایه شما هستیم، شما هر شب اینجا جلسه آواز طرب داری و تا صبح مشغول هستی، البته ما که مزاحمتان نیستیم، اما یک شب شام به خانه ما تشریف بیاورید.
گفت: عیبى ندارد، فردا شب مى‏ آیم
آمد(خدمت علامه مجلسی) و گفت: آقا! فردا شب مى‏ آید
فرمودند: من نمازم را مى‏ خوانم و مى‏ آیم.
علامه زودتر آمدند و نشستند، آن لات، قلدر و چاقوکش آمد، چشمش به ملا محمد تقى افتاد، اخمهایش در هم شد که این را براى چه دعوت کرده‏ اى؟
نه سلامى و نه علیکى، آمد و یک گوشه نشست و تکیه داد، سکوت کرد
بعد گفت: یک سؤال
مرحوم مجلسى خیلى آرام فرمودند: بپرسید
گفت: شما آخوندها در این دنیا چه مى‏ گویید؟
ایشان فرمودند: ما که هیچ چیزى نمى‏ گوییم، چون ما که از خودمان چیزى نمى‏ گوییم. یا قال الله، یا قال الرسول، یا قال الصادق و...، ما از خودمان چیزى نمى‏ گوییم.
علامه به آن لات گفتند: شما چه مى‏ گویید؟
گفت: ما اصل و فرع حرفمان این است که در این دنیا صفا داشته باش.
فرمودند: من معنى صفا داشته باش را نمى‏ فهمم
گفت: شیخ! تو عالمى، این همه درس خواندى، نمى‏ دانى؟
فرمودند: نه، من زبان شما را که نمى‏ فهمم، من زبان طلبه‏ ها را مى‏ فهمم، صفا داشته باش یعنى چه؟
گفت: یعنى نمک کسى را چشیدى، نمک‏دان را نشکن. گفت: عجب!
بعد به آن لات گفتند: چند ساله هستى؟
گفت: به سن و سالم چکار دارى؟ گفت: شصت سال.
فرمودند: در این شصت سال تا حالا نمک خدا را خوردى؟
آن لات سرش را پایین آورد، نمک خدا؟ ما که از رحم مادر نمک خدا را خوردیم، نکند الان یقه ما را بگیرد و بگوید نمک‏دان را شکستى؟ ما که شصت سال است نمکدان را شکسته‏ ایم.
بلند شد،
مرحوم مجلسى فرمودند: کجا مى‏ روى؟
بلند بلند گریه کرد و رفت.
صاحبخانه دوید و گفت: آقا! شام
گفت: سیر شدم، چیزى نمى‏ خواهم.
برگشت و گفت: آقا! چکارش کردى؟
علامه فرمودند: معالجه شد، آشتى کرد.






برچسب ها : علامه مجلسی  , عبرت  ,


      




+ فریاد صادق آل محمد (ص) و پیشوای مذهب جعفری: گروهی هستند که ادعای پیروی از من دارند و سنگ محبت و ولایت ما را به سینه می زنند... درحالیکه به خدا قسم، من امامشان نیستم... خدا لعنتشان کند... هر چه می پوشم پرده دری می کنند... می گویم چنین و چنان و می گویند نه، منظورش چنان و چنین است... *من، تنها امام آن کسی هستم که مرا اطاعت کند*.



+ سلام بر یاوران مهدی



+ بلندگوی داعش و تکفیریهای کثیف نشوید: اخبارهای دروغ پیشروی های آنهاکه اکثرا به وسیله سیستم خبری آمریکاومتخصصان جنگ روانی آنها ونیروهای نفوذی آنها در واتس آپ ودیگرمسنجرهاپخش می شود را پخش نکنید،عکسها و فیلمهای قتل و غارت آنها که غالبا به وسیله خود آنها در محیط مجازی پخش می شود برای تضعیف روحیه مسلمانان شیعه وسنی را پخش نکنید وبه جای اینهاپیروزیهای مسلمانان و نصرت خداوند را تذکر دهید.



+ *ضمن تبریک حلول ماه شعبان المعظم به تمامی دوستان عزیز* تنها ماهی که هیچگونه شهادت و عزاداری در آن وجود ندارد ماه شعبان است که ولادت امام حسین علیه السلام در آن است و تنها ماهی که هیچگونه ولادت و جشنی آن وجود ندارد ماه محرم است که شهادت امام حسین (ع) در آن است.* جان عالم به قربان اباعبدالله الحسین علیه السلام* فایل صوتی پنج دقیقه ای در باب عظمت مناجات شعبانیه از امام خمینی قدس سره ضمیمه شده است.



+ +



+ *پیامبر رحمت (ص)* : هر جوانی که در دانش و عبادت رشد کند تا بزرگ شود، خداوند متعال در قیامت پاداش هفتاد و دو صدیق به وی می بخشد.



+ بنیان مرصوص(چند سفارش ناب از آیت الله قرهی)



+ *هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله*



+ *گفته بود:* در راهپیمایی 22 بهمن من را هم ببر.



+ *ما بی خیال مرقد زینب(س) نمی شویم روی تمام سینه زنانت حساب کن *