اگر با پای پیاده عازم کربلا شوی
و اگر حواست باشد به راهی که می روی
و اگر در تابستانی گرم و سوزان با چشمانی خیره به نخلهای کنار جاده گذر کنی
و اگر زنان و مردان بزرگ و کوچک را می بینی که همراهت با خستگی به یک وعده گاه مشترک میروند
و اگر ... های مختلفی که خود می دانی
وارد سرزمینی می شوی که از هیبت ذات اقدس الهی لب به سخن می گشایی و می گویی «اعوذ بالله من الکرب و البلاء»
اگر از باب القبله وارد شوی گنبدهای سبز رنگی را می بینی که به تو می گویند عمود خیمه هایت را بر زمین بنشان
جلوتر که می روی گنبدی فیروزه رنگ نگاهش را رو به گنبدی دیگر می کند اما اگر کمی بیشتر دقت کنی می بینی که نگاهش رو به گنبد نیست بلکه گودالی است که تمام هستی خود را در آن تجسم می کند
می روی به سمت راست ناگهان محصور می شوی میان دو قبه طلایی! با خود می گویی این خیابان چقدر آشناست همانجا که در روضه ها می گفتند کمر برادری در سوگ برادرش شکست به سمت راست که رویت را برمی گردانی شریعه ای را می بینی که بوی اروند خودمان را می دهد
رو به شمال که می کنی گله ای می بینی از گرگهای صحرای عراق که منتظر خیمه هایند
ناگهان جوانی را می بینی
عجبا وا عجبا
این که رسول(ص) خداست ولی زنی را دیدم که او را علی(ع) صدا زد . آری مانند علی(ع) شمشیر به دست داشت و به آن گرگها حمله ور شد
وارد گودال که می شوی عطر سیبی به مشامت می رسد رویت را به سمت راست که می چرخانی کعبه ای می بینی ولی شش گوشه
راز آن گوشه ها را جویا می شوی می گویند مدفن علی(ع) است
علی(ع)!
او که تا چند لحظه قبل از خیمه بیرون رفته بود و اکنون در اینجا
من که باورم نمی شود
دیوانه وار رو به سمت همان خیابان می دوی
یکبار دیگر می بینی آنچه را دیدی و ناگهان فریاد برمی آوری «کــــــــــــــــــــــــــــــــــربلا»
از خواب که برمی خیزی ناله بر می آوری و بر سر و سینه می زنی که «وای بر من»
کربلای حسین(ع) را چگونه از یاد بردی ، لایق نبوده ای و اگر توانستی که در آخرین لحظات نجوای کربلایت را بگویی به مدد ارباب بود
و با حالت اضطرار به این دل می گویم
این بود حسین(ع) و کربلایش
برچسب ها : امام حسین(ع) ,