نویسنده: کامران نجف زاده
اینجا بنزین زدن سخت شده. کم گیر می آید و یک جور بازار سیاه برایش درست کرده اند. از حق نگذریم اما با این که هر روز ارزش لیر در برابر دلار کم می شود و موج جدید ترورها با سونامی گرانی ترکیب شده ، اما هنوز قفسه های مغازه ها پر است. حالالابد از کشورهای دوست و برادر می رسد.نمی دانم ولی می دانم بنابر آن مصرع چنان قحط شد سالی اندردمشق تا الان پیش بینی سعدی علیه الرحمه درست از آب در نیامده است.
درباره مصرع دوم شیخ اجل هم که می گوید:که یاران فراموش کردند عشق... هم اینجوری ها نیست. هنوز رستوران هایی هستند برای عشاق. با جنگ که وارد سال سوم می شود خو گرفته اند. عادت نکنند چه کنند؟ به قول زویا پیرزاد: عادت می کنیم.
قبول کرده اند که جنگ هیچ قربانگاهی را مثل اینجا خوش لعاب نمی بیند. قبول کرده اند که شانه هایی که برای گریستن نیاز دارند خیس خیسند. وسط این خون و خونریزی ها برایم جالب است که ساخت و ساز در دمشق چندین و چند برابر شده. آن قوانین سخت حالااجرا نمی شود و هر آدم قانون گریزی چون اوضاع را شیرتوشیر دیده کوبیده و بالارفته است. دولت هم که وسط دعوا نمی آید بگوید خرت به چند من.با یکی از بچه های کاردرست سفارت صحبت می کردم؛ می گفت هر روز کارمان شده دیدن سوری هایی که چون جدی و نسبی ایرانی دارند و اوضاع خراب است گذرنامه ایرانی می خواهندکه از اینجا الفرار!
امروز حالم به یک دلیل دیگرهم گرفته، چون سنگ عقیقی که رویش و ان یکاد نوشته بود و همسرم گردنم انداخته بود، شکسته. نفهمیدم کجا و چطور ولی بدجور دلخور شدم.
خبرنگار ایتالیایی شصت و دو ساله را که خود ایتالیایی ها می گویند حرفه ای جنگ است در سوریه بیست روز است دزدیده اند. هم او و هم یک خبرنگار زن آمریکایی که مسن بود و یک چشمش را از دست داده بود. او رادر هتل رابینسون طرابلس بارها وقت صبحانه دیده بودم. ماری کالوین که برای من نماد یک خبرنگار زن در خط مقدم بود، البته در حمص کشته شد.
اینجا هر طرفی باشی فرقی نمی کند.جوجه ها سریع لقمه کروکودیل ها می شوند. یعنی اولین مرغی که سر می برند خبرنگارها هستند. از طرفی جنگ فرسایشی شده و دارد کم کم جذابیت های ژورنالیستی اش را برایم از دست می دهد. باید یک فکری کنم. در لیبی که بودم،لامصب شرایط مثل لاست [سریال گمشده] بود و هر لحظه انتظار اتفاقی جدید را داشتم. چند بار سعی کردم بروم میانمار و نشده. ویزا نمی دهند. شب باز با آقای همسایه نگاهم تلاقی کرد. یک بسته نان گرفته بود و با عجله وارد خانه شان شد. فکر کنم وقت شام است و اینها خیلی به شکم اهمیت می دهند. چند دقیقه بعد صدای داد و فریاد زن همسایه را سر بچه هایش شنیدم. خب وقت شام است و همیشه وقتی پدر و مادر مشغول خوردن شام یا نهار هستند، بچه ها پی پی شان می گیرد!
برچسب ها : کامران نجف زاده ,